علی نیکمنش را خیلیها با عنوان «آقای دوچرخه» میشناسند. آقای دوچرخهای که همچون خیلی از افراد، اولین تصویری که از دوچرخه پیدا کرده، چهار فلز بههموصلشده با دو چرخ جلو و عقب بوده که سبد جلوی آن، جای نان و خرید خانه بوده و روی ترک آن هم همیشه یک خورجین کوچک جا خوش کرده بود.
این تجربه آشنا که خاطرات خیلیها را بهخصوص در تصویر از پدربزرگها ساخته، علی و برادرش را در دهه ۴۰ به کار با دوچرخه کشانده؛ کاری که بعداز ۴۷ سال هنوز هم هر روز صبح زود، نیکمنش را در پنجاهونُهسالگی به مغازه کوچکش در محله قدیمی شهیدصدوقی (چهنو سابق) میکشاند و آچار بهدستش میکند؛ که خودش باور دارد روزیاش در کار با دوچرخه بوده و اگر یکبار دیگر هم به سالهای جوانی برگردد، بازهم در شغل تعمیرات دوچرخه پا میگذارد.
او که تاکنون چندصدهزار دوچرخه از لاله انگلیسی گرفته تا قوچانی را تعمیر کرده، از ساکنان پنجدهه قبل خیابان چهنو و از دوچرخهسواران قدیمی است و خوب به یاد دارد که روزی در این خیابان تا چشم کار میکرد، دوچرخه بوده که از پس همدیگر با یک تکزنگ رد میشدهاند.
هنوز هم وقتی از دوچرخه صحبت میکند، آن را وسیله کار، نقلیه، دارایی و حتی تفریح مردم چند دهه قبل میخواند و آرزوی این را دارد که یکبار دیگر، چشمش به انبوه دوچرخههای درحال تردد در خیابان بیفتد، نه خودروهایی که هر روز بر تعدادشان افزوده میشود و چیزی نمانده که جای آدمهای پیاده در خیابانها را هم بگیرند.
علی نیکمنش به ناگاه در آغاز یازدهسالگیاش نام شاگرد مغازه تعمیرات دوچرخه در تهران کنار اسمش نشسته است
علی نیکمنش خیلی اتفاقی دوچرخهساز شده و به ناگاه در آغاز یازدهسالگیاش نام شاگرد مغازه تعمیرات دوچرخه در تهران کنار اسمش نشسته است. عنوانی که حال با آن، روزهای میانسالیاش را میگذراند و قصد ندارد که به این زودی کارش را کنار بگذارد. با این آقای دوچرخه در این شماره شهرآرامحله درحالی به گفتگو مینشینیم که روایت جالبی از نامگرفتن خیابان چهنو در خاطر دارد؛ آنچه را بر سر دوچرخه از پنجدهه قبل تاکنون آمده، بیان میکند و اینکه قدیم بهجای اینکه داخل یا جلوی درِ خانهای حداقل یک خودرو پارک باشد، دوچرخه قرار داشته و یک خودرو بهتنهایی، جور مردم یک خیابان را میکشیده است.
علی نیکمنش متولد سال۱۳۳۶ در محدوده توس فردوسی است و بزرگ شده مشهد. او قبل از ورود به دبستان در سالهای پایانی دهه ۳۰ بهواسطه مشغول بهکارشدن پدرش در کاروانسرای پنجراه، به مشهد مهاجرت میکند و همراه خانواده در بیستمتری مصلی ساکن میشوند. نیکمنش در یکی از دبستانهای پنجراه مدرک پایه پنجم دبستان را میگیرد و بلافاصله بعداز آن به تهران میرود و میشود نخستین شاگرد حسین، برادرش در مغازه دوچرخهسازی در هشتمتری خیام.
بیشاز پنجسال درکنار برادر بزرگترش شاگردی میکند و بعد از اینکه چموخم کار با دوچرخه دستش میآید، به مشهد باز میگردد و با پایان دوره سربازی، مغازه تعمیرات دوچرخه در خیابان چهنو (شهید صدوقی امروز) را راهاندازی میکند؛ مغازهای که تا دوماه گذشته در دست او بوده و در همین محل دوچرخهسازی میکرده است.
نیکمنش بیستساله بوده که با بازگشت از سربازی تکمغازه سر خانه خواهرش را که اول خیابان چهنو قرار داشته، اجاره و با خرید لوازم جانبی و انواع آچار، کار تعمیر دوچرخه را آغاز میکند. او در بیان خاطرات آن روزها میگوید: اولین دوچرخهساز خیابان چهنو بودم که از مکانهای مختلف دوچرخههای تعمیری برایم میآوردند.
چون اعتقاد داشتم روزی پربرکت در سحرخیزی است، هر روز ساعت ۶، ۷ صبح درِ مغازه را باز و یکسره تا ساعتی بعداز اذان مغرب و عشا کار میکردم. ازآنجاکه بهجای ماشین، دوچرخه فراوان بود، مشتریهای دائمی بسیاری داشتم و کل زندگیام از همین راه میچرخید.
بیشتر دوچرخهها از نوع هامبر، فیلیپس و لاله انگلیسی بود که بعدها غزال و یاماها هم آمد. اگر کسی دوچرخهاش را برای تعمیر میآورد، خیلی زود هم آن را تحویل میگرفت؛ چون امورات اکثر خانهها ازطریق همین دوچرخهها میچرخید. مثل امروز نبود که ماشین، فراوان و دوچرخه ارزشی نداشته باشد؛ حالا طوری شده که گاهی حتی تا یکسال هم نمیآیند دنبال دوچرخهای که برای تعمیر به من سپردهاند.
جالب است بدانید که طبق گفتههای این دوچرخهساز قدیمی محله چهنو ازآنجاکه در گذشته مردم از دوچرخه استفاده فراوانی میکردند، مغازههای تعمیرات دوچرخه با گرفتن شناسنامه و اندکی کرایه، به مردم دوچرخه قرض میدادند.
نیکمنش در ۴۷ سال دوچرخهسازی، از هیچدستگاهی برای تعمیر استفاده نکرده و همه کارهایش دستی بوده است؛ «از همان قدیم وقتی دوچرخهای را برای تعمیر میآوردند، هیچوقت برای اینکه پول زیاد بگیرم عیب بزرگتری روی آن نمیگذاشتم؛ بلکه کل چرخ را باز میکردم، قطعاتش را با نفت میشستم و تکهها را یکییکی بازدید میکردم تا عیبش را پیدا کنم و بعد از آن، همان نقطه را که خرابی داشت، درست میکردم و دوباره مثل روز اول، قطعات را روی دوچرخه، سوار میکردم.
یعنی طوری کار میکردم که برای کسی کم نگذارم و با تعمیر خوبم، مشتری را جذب کنم و راضی از مغازهام بیرون بروند. الان، اما دوره عوض شده
است؛ دیگر تعمیرکاران مثل سابق وقت نمیگذارند و تا کسی دوچرخهاش را برای تعمیر میآورد، بدون بازدید فنی کل دستگاهش را عوض میکنند که این کار، هم خرج زیادی روی دست صاحب دوچرخه میگذارد و هم تعمیرات نیست بلکه تعویض است.»
نیکمنش که در این سالها و حتی در دوران شاگردی دوچرخهای را به اشتباه تعمیر نکرده، بهحدی در کار تعمیرات دوچرخه استعداد داشته که هم زود آن را یاد گرفته و هم تا امروز، کارش را بدون نقص انجام داده است.
گلایه اصلی نیکمنش از واردات دوچرخههای بیکیفیت امروز است: «۳۰، ۴۰ سال قبل دوچرخههایی بود که عمرشان تا ۵۰ سال هم میرسید، بهخصوص نوع انگلیسی آنها. شده بود که من تایر دوچرخه را تا ۱۰ بار هم وصله میزدم و صاحبش استفاده میکرد، اما متاسفانه امروزه بیکیفیتترین دوچرخههای چینی وارد کشور میشود که نهتنها ارز زیادی را از کشور خارج میکند، بلکه کارایی چندانی ندارد. تایر همین دوچرخهها را تا یکبار وصله میزنی، بار دوم دیگر قابل استفاده نیست و حتی عمر برخی از آنها به ششماه هم نمیرسد.»
او ادامه میدهد: متاسفانه مردم هم باوجود اینکه از بیکیفیتی این دوچرخهها خبر دارند، بازهم آنها را خریداری میکنند. همین واردات بیرویه باعث شده کارخانه دوچرخهسازی ایرانی که در قوچان بود و دستگاههایش هم کیفیت خوبی داشت، زمین بخورد و تعطیل شود.
وجود دوچرخه در دهه ۴۰ و ۵۰ دارایی بزرگی برای مردم بود و بیشتر هم افراد بالای ۱۵ سال از آن استفاده میکردند. با همین وسیله کوچک حتی پیتهای نفت را جابهجا میکردند.
مردم، چون سادهزیست بودند، به همین دوچرخه هم قناعت میکردند و بیشتر کارهای بیرونشان را سعی میکردند با همین وسیله انجام دهند. حتی وقتی ماشین آمد و تعدادی از مردم ماشیندار شدند، باز دوچرخهها رونق خودشان را داشتند. خوب یادم است که در خیابان چهنو بهاندازه انگشتان یک دست هم خودرو وجود نداشت و کسی که ماشیندار بود، همسایهها را هم بیبهره نمیگذاشت. یکی از همسایههای ما خودرو داشت و وقتی میخواست با خانواده به تفریحی برود، خانواده من و دیگر همسایهها را هم دعوت میکرد و با ماشینش برای تفریح به ییلاقات مشهد میرفتیم.
او ادامه میدهد: امروز زندگیها تجملاتی شده و کسی که ماشین ندارد به هزار در میزند تا خودرودار شود و سر همین تجملاتیشدن است که برکتها از خانهها رفته. بهعنوان مثال اگر در چند دهه گذشته با تعمیر صددوچرخه میتوانستم زندگیم را در یکسال بچرخانم، الان تعمیر دههزار دوچرخه هم جواب نمیدهد.
صحبت از نام خیابان چهنو که به میان میآید، نیکمنش باوجود سکونت حدود پنجدهه در این خیابان، این نام را به گذشتههای خیلی دور وصل میکند و میگوید: وقتی پدر مرحومم در بیستمتری مصلی که در نزدیکی همین خیابان قراردارد خانه خرید، این خیابان نام چهنو را داشت.
او برایمان تعریف میکرد که مشهد دوتا خیابان چهنو دارد. چهنوی خیابان امامرضا (ع) و چهنوی پایینخیابان؛ و هرکدام از آنها هم از کندن یک چاه، این نام را به خود گرفتهاند؛ بهاینصورت که وقتی در این خیابان چاه جدیدی میکنند و به آب میرسند، نامش را میگذارند خیابان «چاه نو» که بعدها با چرخیدن در زبان مردم حالت محاوره گرفت و شد «چهنو».
او گریزی به نام دوم این خیابان یعنی «شهید صدوقی» میزند و میافزاید: بیشتر از یکدهه از نامگذاری این خیابان به نام شهیدصدوقی میگذرد، اما چون چهنو درمیان مردم جاافتادهتر است و خاطرات بیشتری دارد، هنوز هم بیشتر مردم این خیابان را با نام چهنو میشناسند و ما اهالی قدیمی هم دوست داریم این خیابان چهنو بماند.
تصویری که نیکمنش از روزهای خیلی دور خیابان چهنو به یاد دارد، خیابانی با مردم مهربان و دوچرخهسوار است؛ «از همان قدیم این خیابان محل کسبوکار بود و خیلی از کاسبان نیز همچون خود من که تا ۱۰ سال با دوچرخه سر کار میآمدم و برمیگشتم، دوچرخه تنها وسیله نقلیهشان بود. تا چشم کار میکرد دوچرخه دیده میشد. همه دوچرخههایشان را جلوی مغازههایشان میگذاشتند و مشغول کار میشدند.».
اما امروز نهتنها خبری از دوچرخهسوارهای دیروز نیست؛ بلکه ناامنی هم به این محله هم رسیده است و تا چشم از مغازهات برمیداری، چیزی به سرقت میرود.
او تعریف میکند: وقتی صاحب مغازه تعمیرات دوچرخه در خیابان چهنو شدم، همچون سایر دوچرخهسوارهای این خیابان، من هم چهارپنجدوچرخه را جلوی مغازه میگذاشتم. هیچوقت سرقتی اتفاق نمیافتاد، اما الان ناامنی به حدی رسیده که اگر یک دوچرخه جلوی مغازه بگذارم، باید آن را زنجیر کنم تا به سرقت نرود.
او یادی از چند سرقت مغازهاش میکند و در تعریف آخرین مورد میگوید: چند هفته قبل درحال تعمیر دوچرخهای جلوی مغازه بودم که تلفن زنگ خورد. تا آمدم تلفن را جواب بدهم و برگردم، به فاصله چند دقیقه کوتاه، دوچرخه را دزدیدند و ۲۵۰ هزارتومان به من ضرر زدند.
به گفته وی، این ناامنیها برگرفته از کمرنگشدن هویت محلات است؛ چون دیگر مثل قدیم، افراد یک محله برای یکدیگر شناختهشده نیستند؛ مردم در طول سال فراوان جابهجا میشوند.
پیش از آنکه با نیکمنش آشنا بشویم، سراغ کاسب قدیمی در خیابان چهنو را گرفته بودیم که خیلیها او را معرفی کرده بودند. قدیمیبودنی که طبق گفتههای خود نیکمنش باعث شده تا مردم در امر خیر برای تحقیق به او مراجعه کنند؛ «دهه۵۰ و ۶۰ همه یکدیگر را در این محل میشناختند و بهواسطه همین شناخت هم بهنحوی نگهبان ناموس و اموال یکدیگر بودند، اما با گذشت زمان، خیلیها از این محل رفتند و تعداد قدیمیها کم شد و خانهها جای افراد جدید را گرفت. چون من یکی از قدیمیهای این خیابان هستم، تعدادی از خانوادهها که قصد خواستگاری دختری یا قصد انتخاب پسری به دامادی را دارند، سراغ من میآیند. اگر بشناسم واقعیت را میگویم و درغیراینصورت میگویم نمیشناسنم و هیچوقت نشانی غلط نمیدهم.»
حرف از بچههای دیروز و امروز که به میان میآید، نیکمنش خاطرات دوران کودکی خود را تعریف میکند و میگوید: بچههای دیروز اهل همه کار بودند؛ از خالیکردن آب حوض گرفته تا فاضلاب و فروش دستی شیرینی. شاید باورتان نشود که من در دوران دبستان هم درس میخواندم و هم فالی میفروختم.
فالی خوردنی و شبیه زولبیا بود؛ هر روز یک سینی برمیداشتم و مقداری فالی از شیرینیفروشیهای کوچه آسیابان میخریدم و به دهشاهی که نصف یک قِران بود در پنجراه میفروختم. با همین کار، روزی دوقران سودم میشد و به پدرم میدادم، اما امروز والدین اجازه نمیدهند فرزندانشان در سنین پایین، دست به سیاه و سفید بزنند و وقتی هم بزرگ میشوند، جوانان کمکار و تنبلی بار میآیند که حتی برای کسب درآمد خودشان هم دنبال راحتطلبی هستند.
او سختکارکردن و تلاشهای فراوانش برای درآوردن روزی حلال را ارثیهای از پدر مرحومش میخواند و میافزاید: خدابیامرز پدرم، مرد زحمتکشی بود. خوب یادم است که در دوران کودکی، دستم را میگرفت و با هم به محل کورهها میرفتیم و شیشه جمع میکردیم. او شیشهها را داخل کیسه میانداخت و روی دوشش میگذاشت و در بیستمتری مصلی به کارخانه شیشه میداد و پولی میگرفت.
* این گزارش دوشنبه ۱۶ فروردین ۹۵ در شماره ۱۹۲ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.